فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

سارا و کوچولوش

تعطیلات و مسافرت شمال

سلام عزیزم خوبی حسابی توی تعطیلات بهت خوش گذشتاااا گفته بودم قراره توی تعطیلات بریم مسافرت خوش گذرونی. چهارشنبه 23 اردیبهشت ساعت 9:30 دقیقه حرکت کردیم به سمت شمال.مقصدمون شاندرمن بود.ویلای عمو امیر اینا دوست بابا محسن. توی ماشین شما خواب بودی.هوای اونجا عاااالی بود سرد و بارونی و ما مجبور شدیم بخاری ها رو روشن کنیم کلا شما اینجور آب و هوایی رو دوست داری مثل خودمی. وقتی رسیدیم شاندرمن همگی از خستگی خوابیدیم.صبح که بیدار شدیم بعد از خوردن صبحانه رفتیم آبشار.و بعد رفتیم تالش سورتمه سواری.خیلی خوش گذشت.اما شما نتونستی سوار سورتمه بشی و نمیگذاشتن.شما دادیم دست عمو امیر اینا و باباجون رفتیم سورتمه سواری.خیلی خوش گذشت . هوا سرد...
28 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

سلام گل کوچولوی مامان چطوری؟ همه چیز وفق مراده؟ایشالله که هست الان شما توی گهواره توی سالن خوابیدی و باباجون کنارته و منم اومدم اتاق خواب تا وبلاگت رو آپ کنم نزدیکه پنج روزه که پاهاتو کشف کردی و میخوری. و منم شکار لحظه ها میکنم و ازت میگیرم. روزها واسه اینکه به کارام برسم میزارمت توی روروءک تا بتونم به کارام برسم. بیشتر دوست داری بخوابی تایم بیدار موندنت خیلی کمه. شبها ساعت 10:30 شب که میشه دیگه باید جات رو آماده کنم همه چیز رو آماده کنم و بریم واسه خواب. وقتی میخوابی باید سکوت باشه مگر اینکه همون اول توی شلوغ بخوابی.شلوغی زیاد که اصلا نمیخوابی انقدر نا آرومی میکنی تا سرجات خودت بخوابی. شبها هم باید ساکت باشه و چراغها خاموش با...
21 ارديبهشت 1394

پایان واکسن شش ماهگی

سلام عزیز دلم بالاخره امروز ساعت 9:10 دقیقه شما واکسن شش ماهگیتو زدی. دیگه خیالم راحت شد. من طاقت نداشتم ببینم واکسن زدنتو به خاطر همین تو رو دادم بغل باباجون که بردت اتاق واکسن .یه کوچولو گریه کردی.فقط ببخشید دخترم که از خواب بیدارت کردیم بردیمت. واکسنت رو زدیم باباجون ما رو رسوند خونه و رفت سر کار و شما هم شیر خوردی و الان مثل فرشته ها خوابیدی. قبل از واکسنت بهت استامینافن دادم که اذیت نشی گلم. واکسن بعدی دیگه رفت واسه یک سالگی خب دخترم شما بیدار شدی و بغل منی و چشماتو خیره کردی به لب تاب.یعنی میفهمی آیا؟ هر از گاهی پاهات یه کوچولو درد میکنه و تکونش نمیدی.اگر مثل قبلنت باشی ظرف 48 ساعته باید خوب بشی.انشالله خب عز...
14 ارديبهشت 1394

خداحافظ شش ماهگی

دختر نازم باران جونم سلام دیروز که هم روز چدیر بود هم روز معلم (یعنی 12اردیبهشت) شش ماهگی شما هم تموم شد. واسه من خیلی زود گذشت.راست میگن که بچه سی سالش هم که بشه واسه پدر و مادر همون بچه کوچولو هست.الان واسه همون باران کوچولویی هستی که تاازه دنیا اومده دیروز قرار بود ناهار بریم خونه خاله جون اینا(خاله باباجون) و تولد باباجون و عمو حامد(شوهر عمه جون ) رو توی یه روز بگیریم.من زودتر بلند شدم که سوپ شما رو آماده کنم ناهار شما رو بدم و بریم. بعد خواستم برم حمام به بابا سپردم که من میرم حمام حواست به غذاای باران باشه. از حمام اومدم بیرون دیدم هیییییییچی دیگه سوپ دخترم ته دیگ شد بابا حواسش به شما بوده یادش رفت گاز رو خاموش کنه و سوپ م...
13 ارديبهشت 1394

تولد باباجون

سلام خانوم خوشکل مامان چطوری نمیدونم الان که داری این پست رو میخونی چند سالت شده.و به چه کاری مشغولی. دخترم امروز 10 اردیبهشت تولد باباجون هست. اومدم با هم به باباجون تولدشو تبریک بگیم باباجون تولدت مبارکککککک الهی صد ساله شی نه صد و بیست ساله شی نه صد و بیست سال کمه همیشه زنده باشیییییی ایشالله همیشه سایه ش بالا سرمون باشه دخترم امشب دو شبه ه شبها کنار من و بابا میخوابی نسبتا خوب میخوابی.آخه عادت به گهواره داشتی.الان دیگه گهواره واسه شما کوچیک شده و ماشالله قدت بلند شده و قد کشیدی و باید از گهواره جدات کنم. عزیزم پس فردا واکسن 6 ماهگیت رو باید بزنی و من طبق همیشه استرس دارم.و از پس فردا هم دیگه سوپت شروع میشه ...
10 ارديبهشت 1394
1